عموی مهربون رفت
جوجوی من نوشتن این مطلب برام خیلی سخت حتی الان که دارم می نویسم دنیای از غم من رو گرفته ولی باید حتماً بنویسم چون تنها بازگو کردن این خاطرات از عموی مهربونت هست که برات به یادگار می مونه ممکن من هم بعدها به خاطر روزمرگی زندگی این حرف ها رو فراموش کنم .دوست دارم اینجا ثبت بشه . رادمهر جوجوی من شما یک عمو داشتی (متاسفم که می گم داشتی )ولی بعدها که بزرگتر و بزرگتر شدی می فهمی که همیشه همه چیز بر طبق میل آدم پیش نمی ره شاید خیلی چیزها رو تو زندگی به دست بیاری و خیلی چیزها رو هر چقدر هم که عزیز باشه از دست بدی فقط از خدای خوبم میخوام که مقاومت در برابرسختیها وصبوری رو جزئی از وجودت قرار بده تا بتونی به بهتر...
نویسنده :
مامان
14:25